دانلود رمان حریم شیطان از یاسمن بیگی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری که پس از مرگ نامزدش، طبق رسم خانی، مجبور میشه با برادر نامزدش ازدواج کنه، ولی… و از طرف دیگه دختری که با تمام وجودش عاشق خان سومه، ولی خان زاده اون رو ندید می گیره و با سوگلیش… “بهترین کارِ دنیا دل کندن از کسی ست… که دنیای توست… ولی می دانی… هیچ گاه… مال تو نخواهد بود!”
خلاصه رمان حریم شیطان
تو اوج سیاهی بودم صداهای نامفهومی توی رسم اکو میشد، تمام تنم کوفته بود، انگار صدسال بود که خواب بودم، صداها اول ناواضح بودن ، ولی کمی که گذشت کم کم واضحتر شدن. سیاهی کم رنگتر شد و تابیدن نور سفیدی رو به چشم هام متوجه میشدم . انگشتم رو تکون دادم، یکی داد زد و پرستار رو صدا زد، چند نفر سریع دور من جمع شدن، آروم سعی کردم چشم هام رو باز کنم ، ولی با نور شدیدی مواجه شدم. صدای نازکی شنیدم: – خانوم صدام رو میشنوی؟ بخاطر بی هوشیم فقط هومی گفتم که صدا ادامه داد: _ آروم چشم هات رو باز کن. اما من انقدر بیهوش بودم که انگار حرفش
رو نشنیدم بعد از چند ثانیه دوباره حرفش رو تکرار کرد: – خانوم باشمام! آروم چشم هات رو باز کن. سعی کردم این کار رو انجام بدم، اوایل تار می دیدم. -چند بار آروم پلک بزن عزیزم. چند بار آروم پلک زدم و تار بودن از بین رفت، اولین صورتی که باهاش مواجه شدم، صورت کوچیک و زیبای مهشید بود، جیغ کشید: – وای دلارام! پرستار اعتراض گونه گفت: – خانم آرومتر، مریض به استراحت احتیاج داره. – چشم، چشم. با تمام دردی که داشتم تک خنده ای کردم و با صدای گرفته گفتم: – مهشید؟ – جان مهشید؟ -من کجام؟ -بیمارستانی دلارام! – چی شده بود مگه؟ یک آن همه ی اتفاقات به ذهنم
هجوم آوردن، صدای لاستیک ماشین توی سرم اکو میشد، درد سرم، جیغ دردناکم و در آخر صدای بلند و روشنایی انفجار… با نگرانی به مهشید چشم دوختم قطره اشکی از چشمم چکید و با صدای لرزونی بریده بریده گفتم: – مهشید، مهشید آریا..نفسم بند اومد، ماسک اکسیژن رو سریع گذاشت روی دهنم، مهشید چشم هاش پر از اشک شده بود، ماسک رو برداشتم. _ مهشید چرا… ماسک رو دوباره گذاشت روی دهنم و به پشتش نگاه کرد، تازه متوجه اون فرد شده بودم، مردی قد بلند و چهارشونه با چشم ها و موهای قهوه ای که به صورت خاصی منظم شده بود، بسیار مرتب بود و مردانگی و جذبه ازش میبارید…