دانلود رمان مردی که شناخته نشد از زهرا راستگو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عشقی یه طرفه و ممنوعه که بدجور دختر داستان رو اسیر کرده. سموئیل پسر یهودی و خاص و مرموزی که فاطمه به شدت عاشقش میشه! جلوی چشم های فاطمه اتفاقات خاصی بین سموئیل و دخترخاله ش می افته که حسابی فاطمه رو عصبی می کنه تا اینکه….
خلاصه رمان مردی که شناخته نشد
از در وارد می شود مادرش را میبیند که روبه روی تلویزیون نشسته آب دهانش را به سختی قورت می دهد. انگار تمام عصب های حلق و حنجره اش از کار افتاده اند که این چنین زیر پای صدایش را خالی می کنند. جان می کند تا سلام بی حس و حالی را تحویل مادرش می دهد. جوابش اخمی است که با یک من عسل خورده نمی شود. ناقوس جنگ را که میزند فاطمه عقب نمی نشیند. زل میزند به پیشانی اش که دو خط موازی پر رنگ را مهمان صورتش کرده است. “آخ که چقدر دوری ازم”
اگر کاردش بزند خونش در نمی آید. _وقتی بهت زنگ میزنم چه غلطی میکنی که اون گوشی واموندت رو جواب نمیدی؟ خنده ی تلخی گوشه ی لبش جا خوش می کند. ” آمنه خانوم… حاج خانوم… نور چشمیه مجلسای دعا و قرآن و روضه !! مگه تو اسلام به شما یاد ندادن اول جواب سلام رو بدی… بعد توپ و تشر بزنی” جوابی برای لحن پرخاشگرش ندارد نه اینکه واقعا ناتوان از دادن جواب باشد نه!دارد اما مگر گوش های او صدای دخترش را هم می شنود؟ وقتی می بیند بی حرف نگاهش می کند،
عصبی تر با حرص می توید. _کی میخوای آدم بشی تو؟ نمیگی دلم هزار راه میره؟ هان؟ فقط بلدی خفه خون بگیری زل بزنی تو چشای من نگام کنی؟ همینو یاد گرفتی؟! فاطمه چادرش را از روی سر می کشد و آرام دکمه های مانتویش را باز می کند. _چرا جوش بیخود میزنی مامان؟ حتما دستم بند بوده که جوابتو ندادم دیگه! صورت گندم گونه اش بیش از حد ملتهب می شود. _من جوش بیخود میزنم؟ کی میخوای بزرگ شی؟ بد کردم جوونیمو به پات ریختم؟ حالا اینه مزد این همه سال سختی؟