دانلود رمان طرد شده (جلد اول) از جیمن ایو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پدرم مرتکب یه اشتباه وحشتناک شد و فقط من باقی موندم تا تاوان کارش رو پس بدم! به عنوان گرگینهای که تو یه گروه قدرتمند بزرگ شده من باید به بهترین شکل ممکن زندگی می کردم. اما بعد از اینکه پدرم سعی کرد رهبرمون رو به قتل برسونه، به من برچسب یه خائنِ منفور، طردشده، کثیف و به درد نخور زده شد! وقتی دیگه نتونستم زندگی بین گرگینههای گروه رو تحمل کنم، فرار کردم اما ظاهرا اونها دوست نداشتن کیسه بوکسشون که من بودم رو از دست بدن. تورین، پسر رهبر گروه، اومد دنبالم تا قبل از اولین تغییر شکلم، منو به گروه برگردونه. با اولین تغییر شکل معلوم میشد که جفت واقعی من کیه…
خلاصه رمان طرد شده
گرگم از تسلطی که جکسون رو ی من داشت، خوشش نمیومد و مدام خرخر می کرد. قبل از اینکه بتونم حتی به این موضوع فکر کنم، خیلی سریع و با ظرافت تمام، روی پاهام ایستادم. البته به کمک گرگم! چون با وضعی که الان دارم، بدون کمک گرگم، اصلا نمی تونستم تعادلم رو حفظ کنم. خیلی مشتاق بودم که هرچه زودتر تغییرشکل بدم و ارتباطم با گرگم محکمتر بشه. اینطوری قدرت بیشتری به دست میارم و توانایی هام تقویت میشن. به خودم زحمت ندادم که برای جکسون و حرف های به شدت غیر منصفانه اش تره خُرد کنم در عوض ازش رو برگردوندم تا وضعیت اونجا رو بررسی کنم
و ببینم گرگینه ها بهمون نزدیک شدن یا نه؟! جکسون عصبی فریاد کشید: شنیدی چی گفتم؟؟ اینطور که جکسون سعی داره با حرف های رو اعصابش تحریکم کنه کاملا مشخصه که تمام این ده سال منتظر همچین دعوایی بوده تا با استفاده از تسلطش، پیروز بشه. اما حقیقت اینه که من سال هاست جکسون رو کنار گذاشتم و توقع هر چیزی رو ازش دارم اینطور که معلومه جکسون قصد نداره کوتاه بیاد بنابراین آهی کشیدم و گفتم: درسته میتونم تصور کنم که بعد از تیکه پاره شدن پدرم زندگی برای تو و خانواده ات چقدر سخت شد جکس! هر وقت دعا میکنم تو رو تو اولویت قرار میدم.
آره براش دعا میکنم، هر شب به سایه وحشی متوسل میشم به این امید که وقتی جکسون خوابه جونش رو بگیره خب میشه گفت که یه تهدید خاموش محسوب میشه… اما این چیزیه که دلم میخواد به حقیقت بپیونده بنظر میرسه جکسون از اینکه سروکله زدن باهاش رو رد کردم شوکه شده اما خب چرا خودم رو درگیر بحثی کنم که میدونم نمیتونم پیروز بشم؟؟ اوایل این ده سال لعنتی من خیلی باهاشون درگیر میشدم. بارها و بارها! و این باعث میشد که اون ها بیشتر آزارم بدن من به گریه کردن ترسیدن و حتی التماس کردن هم رو آوردم فقط به این امید که بالاخره یه راهی پیدا کنم تا این قلدرها آروم بشن و….