دانلود رمان زیبایم را کشت از پرشنگ طاعتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عماد مردی که دیوانهوار عاشق آوینا است. اما آوینا خودش نامزد داره. شب عروسی آوینا عماد به صورت آوینا اسید میپاشه….
خلاصه رمان زیبایم را کشت
آوینا با تعجب به پیمانی که اتاقش را آنالیز می کند نگاه می کند. پیمان به طرف پنجره ای که سمت چپ اتاق کنار تختش قرار دارد می رود. پنجره بزرگی که با پرده ضخیم زرشکی رنگ پوشیده شده است ، پرده را کنار می زند! آوینا درحالی که جلو چشم هایش را بخاطر نور خورشید گرفته، به پیمان می گوید: لطفا پرده رو بندازید. پیمان به بچه های که در کوچه بازی می کنند نگاه می کند و در ذهنش بچه خودش و دلبر را تصور می کند. -دلیلی نمی بینم پرده رو بندازم هوا روشنه و این اتاق و شمام به خورشید نیاز دارید. آوینا با عصبانیت از روی تخت بلند می شود، تا پرده را بندازد، اما همین که
دستش به سمت پرده می رود پیمان دستش را محکم می گیرد و با اخم و جذبه با او زل می زند. آوینا متعجب به دستش نگاه می کند که بین دست های بزرگ و مردانه پیمان حبس شده. -گفتم پرده همین جوری می مونه عادت ندارم حرفی رو دوبار تکرار کنم. دست آوینا را رها می کند و به سمت تخت می رود.آوینا هم با اخم و حرص روی صندلی میز ارایش می شیند و با اخم به پیمان زل می زند. _اون روبند رو از رو صورتت بردار. -نه. پیمان سعی می کند جدی باشد با این که عادت دارد با آرامش حرف بزند حتی قبل از اینکه روانشناس شود هم حرف زدن با آرامش را ترجیح می داد اما امروز مجبور
است در مقابل این دختر زخم خورده و لجباز جدی و سخت باشد. +گفتم اون روبند رو بردار. آوینا محکم پایش را به زمین می کوبد و می گوید: منم گفتم نه نه نه نمی خوام می فهمید؟ -اها پس نمی خوای روبندت رو برداری؟ خیلی خب پس دنبال یه دکتر دیگه باش من میرم. به سمت در می رود اما همین که دستش به سمت، دست گیره می رود آوینا صدایش می زند: آقا پیمان! کارش را خوب بلد است می دانست آوینا حاظر نیست او را بعنوان دکتر از دست بدهد. _باشه باشه بر می دارم فقط یکم صبر کنید.- فقط دو دقیقه، در ضمن لازم نیست این قدر رسمی حرف بزنی بهم بگو پیمان راحت باش…