دانلود رمان خدمتکار جذاب من از فاطمه سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاسین که با کلک با پریایی که خدمتکار خانهاش است ازدواج می کند و پریا توی فراز و نشیب های زندگیش متوجه می شود رفیق صمیمیاش نازنین همسر اول یاسین است و پسری به اسم سامیار دارد و قصد یاسین از ازدواج با او به دست آوردن زمین های پدری اش بوده در این حین که آن ها صاحب دو فرزند دختر می شوند که به طوری مشکوک نازنین زن اول یاسین تصادف می کند و کشته می شود و فرزند دوم پریا به اسم سوگل دزدیده می شود… اما همه ی این اتفاقات زیر سر چه کسی است؟ چه دلیلی دارد؟ پشت این همه ماجرا چه توطئهای وجود دارد؟ هدف چیست؟
خلاصه رمان خدمتکار جذاب من
“پریا” داشتم مبلارو مرتب می کردم که صدای یاسین به گوشم رسید: + من باید برم در بنگاه. اگه چیزی لازم بود بهم زنگ بزن تا هماهنگ کنم براتون بیارن. زینب خانوم شماره مو داره. چشمی زیر لب گفتم و به قیافه ی جذابش خیره شده بودم. کت شلوار مشکی با اون پیراهن سفید و مارشال دور گردنش حسابی جذابش کرده بود. با صدای بسته شدن در به خودم اومدم. دوباره مشغول تمیز کاری شدم. اخرای کارم بود که صدای زینب خانوم منو سمت خودش کشید. پریا خانوم صبحانم تموم شد. چیکار کنم؟ با لبخند نگاهی بهش انداختم و جواب دادم: – حرف آقا یاسینو به دل نگیر. من باید از شما بپرسم
که این خونه چه کارایی داره و باید چیکار کنم. اهی از ته دل کشید: + ای خانوم جان. عادت دارم به رفتارای آقا یاسین. از وقتی که میشناسمش رفتارش همینجوری خشک و زننده بوده. ازش دعوت کردم تا کنارم روی مبل بشینه. دلم می خواست مطالب بیشتری راجب یاسین بدونم. – چند ساله میشناسی اقا یاسینو؟ + خیلی ساله خانوم جان. از وقتی که پدر مادرش زنده بودن و اون خیلی کوچیک بود. ابروهامو تو هم کشیدم: – چه بلایی سر پدر مادرش اومد؟ قیافه ش بهم ریخت. سرشو پایین انداخت و در حالی که دستاشو داخل همدیگه فشار میداد جواب داد: همه چیز خیلی خوب بود. کل سال شادی
و خنده تو این خونه موج میزد. آقا بزرگ و خانوم خیلی مهربون بودن. آقا یاسینم یک سر خنده و شادی بود. اما اون ماجرا همه چیزو عوض کرد. اشک تو چشماش حلقه زده بود. دستشو تو دستام گرفتم. اشکاشو پاک کرد و ادامه داد: + تو یه تصادف جفتشون کشته شدن. ازون به بعد حتی یه لحظه هم خنده رو لب آقا یاسین نیومد. آهی از روی حسرت کشیدم. الان دیگه دلیل اخلاقه خاص یاسینو بیشتر درک می کردم. از دست دادن والدین خیلی سخته خیلی. اون روز تا خوده شب با زینب خانوم حرف میزدم و ازش راجب خورده کاریای خونه سوال می کردم. دم دمای غروب بود که زینب خانوم…