دانلود رمان عطر یاس را باور کن از زهرا غنی آبادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پریسا در مقابل چشمان بهت زده نامزدش توسط مردی قوی هیکل و مرموز دزدیده می شود، حالا پریسا می ماند و دفاع از دخترانه هایش اما محمد جواد سرهنگ پلیسی پر نفوذ جذاب است که ادعایی وحشتناک دارد…
خلاصه رمان عطر یاس را باور کن
چشمانم روی انگشتان بزرگ و حلقه ی نقره ای دستش حرکت کرد و به چشمان پر غمش رسید، محبت نگاهش خون را در تنم منجمد کرد. نباید قبول می کردم تو هم بیای توی اتاق. با یه حرکت سریع روی پاهایش ایستاد و سمت در برگشت. نگاه داغش در نگاه شاکی و پرشماتت مرد مسن نشست که به یکباره وارد اتاق شده بود: گفتم میارمش نگفتم رهاش میکنم. نگاه مرد میانسال از او کنده شد و ثانیه ای روی چهره ام نشست نگاهش را ازم مخفی کرد و از اتاق بیرون رفت. صدایش را شنیدم که با لحنی امری و محکم محمد جواد را خواند: بیا پایین.
بلافاصله چند قدمی سمت در اتاق رفت. کنار همان زنی که حالا چادرش را با نگرانی زیر بغل زده و در چهارچوب در ایستاده بود به سمتم چرخی زد، دیگر از آن محبت خبری نبود، اما نگاهش عجیب و موی تنم را راست کرد. لب های مردانه اش آرام تکان خوردند اما هیچ صدایی از گلویش بیرون نیامد، مات حرکاتش بودم و او بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. نگاهم روی آن زن که با حالتی مهربان به صورتم خیره شده بود حرکت کرد. تا نگاهم را متوجه خودش دید لبخندش عمیق تر شد. داخل اتاق شد و در را پشت سرش بست. چشمانم را بستم
و صورتم را میان دست ازاد و سالمم مخفی کردم. پرسید: چرا دهن به دهنش میزاری؟ از لحنش پر از تهوع شدم این یکی را کجای دلم جای دهم، طوری با اطمینان خاطر صحبت می کرد که انگار من واقعا همسر آن مرد وحشی بودم. چطور می تونستم ثابت کنم که نبودم که با آن زن توی تصویر شناسنامه شباهتی عجیب داشتم اما زنش نبودم، در ذهنم تصویر سه در چهار روی شناسنامه را تجسم کردم. باز اه از نهادم بلند شد،چه سخت است بدانی نیستی و نتوانی ثابت کنی، باز دلم هق هق می خواست و فریادی بلند چند ثانیهی قبل را در ذهنم مرور میکنم…