دانلود رمان هر مردی که میخواهم مال من باشد از ریچل گیبسون با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اتفاقی که در وگاس افتاد همیشه فقط به آنجا ختم نمیشود. پاییز هیون برای گذراندن تعطیلاتش در وگاس یک لیست داشت که شامل دیدن نمایش و رفتن به شهربازی بود و اصلاً فکرش را نمیکرد که درحالی که با یک عوضی جذاب مثل سملکلر ازدواج کرده است از خواب بیدار شود. از همان لحظهای که نگاهش به او افتاده بود، سم مثل یک تکه دسر خوشمزه به او نگاه کرده بود و از آنجاییکه پاییز معمولاً دختر مسئولیتپذیری بود، به غریزه اش که به او میگفت فرار کن گوش داد ولی روز بعد در طلسم سم گرفتار شد و یک آخرهفته پر از فانتزی را با او گذراند ولی صبح دوشنبه او به واقعیت برگشت..
خلاصه رمان هر مردی که میخواهم مال من باشد
پاییز در میکروفون کوچک جلوی دهانش صحبت می کرد وکارهای غذا و پذیرایی را چک می کرد. به سمت سالن عروسی برگشت آنجا عکاس عروس فلچر کوربین و دستیارش چاک نشسته بودند و درحال عکاسی از عروس و داماد بودند. فلچر لاغر و قدبلند بود و موهای کوتاهش را دم اسبی بسته بود، او یکی از بهترین عکاسان عروسی بود و هر زمان که وقت داشت پاییز کارهایش را به او میسپارد و از آنجا که عروس بسیار ثروتمند بود، پاییز ترجیح داد با او کار کند چون لازم نبود به او بگوید چطور عکاسی کند و میدانست عروس راضی خواهد بود. تمام تیم پاییز حرفه ای بودند و هرگز برای او دردسر درست
نمی کردند. عروس و داماد بعد از عکاسی وسط سالن ایستاده بودند و توسط مهمانان احاطه شده بودند، پاییز آستین های پولیور مشکی اش را که در یکی از بوتیک های مورد علاقه اش پیدا کرده بود بالا داد. یک نگین کوچک وسط گردن پلیور بود که به خاطر آن چهل دلار پرداخت کرده بود. به ساعتش نگاه کرد و آستینش را پایین داد، او همیشه ساعت هایی با صفحه بزرگ را به طرف داخل مچ اش میبست که چک کردن ساعتش خیلی به چشم نیاید. برنامه عروسی پنج دقیقه عقب بود و پاییز میدانست خیلی راحت پنج دقیقه به ده دقیقه تبدیل می شود و ده دقیقه به بیست دقیقه و بعد او با آشپزخانه
به مشکل میخورد. او دکمه هدست اش را زد و دستیارش از آن طرف خط تیارش از آن طرف خط جواب داد. دستیارش شیلوح ترنر گفت: من اینجام. _اینجا کجاست؟ _در اتاق عقد. _اوضاع چطوره؟ -ساقدوش های عروس و داماد در کنار شومینه درحال گپ زدن هستن و اصلا به نظر نمی رسه که عجله داشته باشن. از همان روزی که مادر عروس اصرار کرد که سگ کوچک اش باید جزئی از مراسم باشد. پاییز، شک کرد که او دردسر است. شب قبل در شام قبل عروسی، آن زن با یک لباس جلف صورتی و کفش های استریپری پیدا شده بود و شک پاییز به یقین تبدیل شده بود. _چند دقیقه دیگه بهشون وقت بده…