دانلود رمان زهاراز آرزو نامداری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سردار،مردی سی و یک ساله ست که برای یه کینه ی قدیمی به خانواده کامیاب نزدیک شده. آهو که عضو این خانواده ست.دختر نوزده ساله ای که با معصومیت و قلب مهربونش قربانی کینه ی سردار میشه… سرداری که با دوست جذابش برای دخترک قصه ی ما تله گذاشتن… یه تله ی بزرگ ناموسی،برای نوه ی حسین علی خان کامیاب که روی ناموسش قسم می خوره… بریم ببینیم سردار بیرحم ما دلش میاد با آبروی آهوی دلبرمون اینجوری بازی کنه… یا اینکه…؟
خلاصه رمان زهار
دلبر طناز می خندد و با دستی که روی سینه ی سردار می گذارد ، او را به پشت هول می دهد… رویش دراز می کشد و چقدر بی رحمانه دل می برد… چه جنگ نابرابری… چه توطئه ی دلفریبی… می خندد و نفس گره خورده ی سردار ، برایش پر از لذت است: _همه چیتو میدی… اما من…؟ دیگه برنمی گردم….! درد عمیقی درست در شکاف سینه اش جا خوش می کند… می خواهد مُچ دستش را بگیرد و او را آنقدر به خودش فشار دهد…آنقدر در بازوهایش فشار بدهد تا خودش برای ماندن دست و پا بزند…
فشار می دهد و سرش را مهار می کند: _دلم برات تنگ شده… حالیته…؟ من الان می خوامت… اینجوری بهم نگاه نکن و توام الان منو بخواه… بخواه تا همه چیزو صف به صف برات درست کنم…! آهو باز هم می خندد و خالش… چرا هرلحظه بی رنگ تر و محو تر می شود…؟ سردار اصلا از این موقعیت خوشش نمی آید… مرد گنده احساس نا امنی می کند… ترس دارد و نکند این فرشته برود…؟ چانه اش را به طرف خودش می کشد تا برای دومین بوسه ی پر تب و تابش، او را از تک و تا بی اندازد…
می خواهد وسوسه اش کند… لب پیش می برد و همینکه می خواهد بوسه را آغاز کند ، انگار که دستی پر زور تَنش را پس می زند… سردار شوکه و ناباور، به جای چند ثانیه قبل دخترک نگاه می دوزد… نگاه می چرخاند و او را کنار در اتاق می بیند… چه شد…؟ این همه قدرت فقط برای یک دختر…؟ _بیا اینجا آهو…همین الان…! دخترک با لباس رویایی وخانه خراب کنش ، از شانه ی چپ به طرف سردار برمی گردد… نگاهش… آخ نگاهش دارد مردی که تمام عمر از احدی نترسیده بود را وحشت زده می کند… می خواهد برود…