دانلود رمان یک بشقاب آرانچینی از مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دستی به کراواتش کشید با لبخند موزی طرف میزی که امشب برای ملاقات با دختر جدیدی رزرو کرده بود رفت . همه کسایی که انتخاب می کرد از بهترین ها بودن، زن های خوش اندام و خوش فیس رو دوست داشت . با پول های حسابی که پدرش توی دست و پاش می ریخت نیاز به چیزی نداشت . –لیدی زیبا دختر با ذوق برگشت با خط چشم کلفتی که کشیده بود چشم های آبی و درشتش رو بیشتر به نمایش می ذاشت…
خلاصه رمان یک بشقاب آرانچینی
فریاد با نیشخندی قبول کرد، دوست داشت یه بازی رو شروع کنه اما در مورد پایان این بازی هیچ نظری نداشت با آوید سوار ماشین شدن سامین هم با بوگاتی پشت سرشون رانندگی می کرد هر از گاهی هم آوید با سرعت بیشتری می رفت تا شاید بتونه سامین رو پست سرشون جا بذاره ولی نمی شد با حرص گفت: -این کدوم دوستته؟! چرا من تا الان ندیدمش؟ پوف ول کن هم نیست. تیز برگشت نمی خواست به آوید رو بده تا هر کاری دلش می خواد انجام بده.
با تندی گفت: -می خواستم با سامین برم بیرون تو مخل شدی حالا که باهات راه اومدم دخالت نکن! آوید نگاهی با علاقه به فریاد انداخت که هر بار پسش می زد خواست دستش رو بگیره که تند عقب کشید با لحن آرومی گفت: -نمی خواستم ناراحتت کنم عزیزم… اگه ناراحت شدی عذر می خوام همیشه به اجبار پدرش هر کاری رو انجام می داد یکی دیگه از این اجبارها هم آوید بود. از گوشه چشم توی آینه رو نگاه کرد سامین پشت سرشون بود به اتفاق هایی که یهو افتاد فکر می کرد.
متعجب بود، چی شد؟! چطوری این همه اتفاق یهو پشت سر هم افتاد سامین از کجا توی زندگیش پیدا شد. پوست لبش رو می جوید دوباره با صدای آوید به خودش اومد: -اهنگ بذارم؟ بیخیال سری تکون داد فکرش درگیر اون پسر چشم مشکی بود که با ژست خاصی پشت فرمون داشت رانندگی می کرد. بی حوصله نشسته بود تا اوید هدفی مشخص کنه بالاخره با ایستی که اوید زد نگاه از اینه گرفت . -کافی شاپ خوبیه یه چیزی بخوری؟ -باشه تا خواستن داخل کافی شاپ بشن از گوشه چشم به ماشین سامین نگاه کرد…