دانلود رمان تاریک ترین وسوسه (جلد سوم مجموعه مافیا) از دنیل لوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند می آورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا همیشه کاری که از او انتظار می رفت را انجام داده بود. نه در مورد غیبت های پدرش یا در مورد اصرار پدرش مبنی براینکه میلا پایش را در زادگاهش، روسیه نگذارد. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان، همان کاری را می کند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو میرود. هرگز فکرش را نمی کرد که در راه شیفته و جذب مردی شود.مردی با ثروتی غیر قابل توضیح.
خلاصه رمان تاریک ترین وسوسه
ایوان سال ها پیش بعد از یکی از سفرهای کاری پدرم با او به خانه آمده بود.در آن زمان سیزده سال داشتم و او هشت سال از من بزرگتر بود. آن موقع فکر میکردم او زیباترین پسری است که تا به حال دیده ام. من عاشق لهجه و دانش محدود انگلیسی اش شدم و نمیتوانستم با دنبال کردنش در اطراف خانه بزرگ اربابی اسپانیایی مان خودم را خجالت زده کنم. حالا او مرا دنبال میکرد. یک دستش در جیب شلوارش بود و با دست دیگرش جعبه مخمل قرمز کوچکی را به سمتم گرفته بود. _از طرف پدرت. قبل از آنکه آن را از
او بگیرم و بازش کنم برای لحظهای طولانی به جعبه خیره شدم. گوشواره های آبی به شکل قلب. پاپا همیشه میگفت ” تو قلبت رو صورتته” سنگ ها بدلی بودند. میدانست که اصلش را استفاده نمیکنم. نه از وقتی در بچگی الماس های خونین را دیده بودم. اولینبار نبود که پس از اینکه چیزی که خیلی برایم مهم بود را از دست داد هدیه ای برایم فرستاده بود. اما اینبار تفاوت در این بود که دیگر نمیتوانستم این احساس این بدگمانی در حال جوانه زدن را دور کنم. گفتم: امیدوارم به زحمت نیفتاده باشی. ایوان نگاه پرسشگری به
من انداخت. _گشتن بین کشوی هدایای پدرت کار خیلی سختیه. آهی کشید و دستش را بین موهای بورش فرو برد. -براش مهمه میلا. -مطمئناً اخیراً روش جالبی برای نشان دادنش داشته. ایوان گفت: سرش خیلی شلوغه. خودت اینو میدونی! در جواب صدایی مبهم از گلویم خارج شد. پدرم باید گرفتارتر از رئیس جمهور باشد که طی سه ماه گذشته صورتش را نشان نداده او تعطیلات گذشته و حالا بیستمین سالگرد تولدم را از دست داده بود. ما هرسال تولدم را بدون هیچ خطری پشت میز همان رستوران پنج ستاره جشن می گرفتیم …